آقا عیسی . . .

باشهدا باشی، در مسیر سعادت، سریع تر به مقصد خواهی رسید.

آقا عیسی . . .

باشهدا باشی، در مسیر سعادت، سریع تر به مقصد خواهی رسید.

آقا عیسی . . .

طلبه شهید آقا عیسی . . .
عمو جان دلتنگت شدم.
دستم را رها نکن و مرا با خود ببر.

پیوندهای روزانه

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

قصه ... شهید گمنام ... سلام ...

بسم رب الشهدا ... ؛ 

بسم رب الشهدا ... ؛ شاید بیشترین مسیر را باهاشون بودیم با موتور؛ ترک موتورم علی نشسته بود؛ نه اون گریه های منو می دید نه من اشک های اونو؛ عجب هوایی بود بارانی اما بدجور آفتابی ...

در راه؛ جلوی یک روستا وقتی ماشین توقف کرد َخبری از صدای ماشین نبود فقط صدای گریه بود ... بوی گلاب بود و عطری عجیب در فضا و بوی اسفندی که مادری دود کرده بود ... انگار مسافری آمده باشد از کربلا ...
بماند؛ اتفاقات زیادی می افتاد  که برای هر نفر یک دوربین لازم بود و یک داستان بلند از دلش ... از میان این همه در راه پیرزنی یا شاید هم شیر زنی را دیدم با سنی که پیدا بود خیلی بالاست، یکی از دست هایش باند پیچی شده بود، تکیه داده بود به ماشینی با عصای قهوه ای روشن اش با چشمی که پر از اشک بود  ... نمی دونم چرا توی چشمش بدجور انتظار بود یه حسی که انگار مسافری داشته ؛ آمده یا نیامده اش را خدا می داند ...

راویتی کوتاه از حضور شهدای گمنام بر شهر ..



منبع: shohada-varzaneh.blog.ir
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۵۴
عاشق شهدا

می بینی ؟؟؟
بر خاک افتاده اند که خاک نشوی 
بترس از آن روزی که خونش گلویت را بگیرد 
برخی حرف ها نزنیم و برخی کارها را نکنیم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۴۹
عاشق شهدا
...میشه ما هم به جای اینکه اسممون "جامانده ..." باشه ، به خیل شهدا بپیوندیم ؟؟

یعنی هنوزم میشه شهید شد؟؟  

به قول رهبرمون : " آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم؛ ولی حالا معبری تنگ! هنوز هم فرصت برای شهید شدن هست؛باید دل را صاف کرد ..."

امروز با دو نفر آشنا شدم که از این معبر تنگ گذشتند ...

 شهید حجت الله رحیمی ، شهید حسین صحرایی!

ما هم کم کم باید کوله بار زندگی رو برداریم و بشتابیم به سوی شهادت ...!!! خداحافظ دنیا !!!

69714676824376415754.jpg  67157736082836051176.jpg

منبع: jamande92.blogfa.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۴۲
عاشق شهدا

محیط برخی دانشگاهها از جهت فرهنگی و اسلامی مناسب نیست،چگونه می توان دانشجویان را از تأثیرپذیری از محیط حفظ کرد؟

برای تأثیر نپذیرفتن از محیط‌های ناسالم عواملی چند مؤثر می‌باشند:

از جمله تربیت صحیح اسلامی و استحکام مبانی دینی و اجتماعی می‌باشد و باید مبانی فکری و اخلاقی اسلامی را در جوانان تحکیم کرد که این کار از راه آموزش صحیح مبانی اسلامی و پاسخ صحیح دادن به شبهات آنها و راهنمایی نمودن آنها در مورد خطراتی که آنها را در زمینه‌های فکری تهدید می‌کند. البته این کار فرهنگی و آماده کردن جوانان برای ورود به چنین محیطهایی را می‌طلبد که آنها را از سنین جوانی و دوره‌های دبیرستان آماده کرد و درحقیقت آنها را در مقابل عوامل مخرب محیطی واکسینه نمود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۲۲
عاشق شهدا

 

 نشسته بود روی جعبه ی مهمات عقب وانت بار ، کنار کوهی از کنسرو .
« بفرما برادر ! این هم از سهما شما ... نفر بعدی».
جلوتر رفتم. ما با هادی رفیق بودیم و بی رودربایستی .
« هادی جان! خدا خیرت بده ، آقایی کن و امروز سهم سنگر ما رو یک کمی چرب تر کن ، آخه مهمون داریم».
چیزی نگفت. سهمیه ما را جفت و جور کرد و به طرفم گرفت: بفرما برادر!
گرفتم. نایلون را که باز کردم ، فقط همان سه کنسرو همیشگی بود با یک بسته نان.
نگاهش کرم. حواسش جمع کار بود. صدایش زدم.
« هادی آقا ! خوب بود گفتم که مهمون داریم. بابا دستخوش! این که از هر روز هم کمتره. یعنی می فرمایید ما مهمونمو نو گرسته بفرستیم بره ؟!
هادی نگاهی معنی داری به من انداخت و گفت: معذرت ... جریان داره.
-تا دیروز من جزو آمار غذایی اینجا محسوب می شدم ، اما امروز دیگه من جزو ااینجا نیستم .
منبع: rahrovane-shahid.blog.ir
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۶
عاشق شهدا

استاد فاطمی نیا:علامه مجلسی رضوان الله علیه در بحار حدیثی آورده است من این 

حدیث را در اصفهان روی منبر گفتم، از منبر آمدم پایین یک آقایی آمد گفت یک خانوم آلمانی 

شش سال است مسلمان شده است، پدر و مادر و کسانش طردش کرده اند، نامه می نویسد، 

نامه اش را نمی خوانند دوباره به طرف ایران برمی گردانند، خلاصه گفته در این شش سال امروز

 برای اولین بار من پای منبر فلانی خندیدم، یعنی بنده، فارسی هم بلد بود.

خلاصه آن آقا هم همسر آن خانوم بود، گفت من این را دو دقیقه بیارم پیش شما خودش بگوید، 

عصری این خانوم با همسر ایرانیش آمد پیش من، آمد با من حرف بزند دیدم گریه اش گرفت، 

هم می خندید هم گریه میکرد، گفت به خدا من گفتم اسلام می خواهم، پدر و مادرم طردم 

کردند، نامه می نویسم جواب نمی دهند، خیال کردم به اسلام آمدم صاحب ندارم امروز فهمیدم

 صاحب دارم و بعد از شش سال خندیدم.

و آن حدیث این بود، مجلسی می نویسد که یک خانومی بود زمان امام صادق علیه السلام، 

شوهرش رفت مسافرت و بنده خدا در آن سفر از دنیا رفت. این زن ناراحت بود و گریه می 

کرد، حضرت صادق صلوات الله علیه او را دلداری داد، فرمود: صبر کن آرام باش، این زن 

برگشت گفت یابن رسول الله "انما ابکی لانه مات فی الغربه" برای این گریه می کنم که او در 

غربت مرده است،حضرت فرمود:مگر شوهرت شیعه نبود؟ زن گفت بله، حضرت فرمود: پس ما

 کی هستیم؟ با وجود ما او غریب نیست.  



برگرفته شده از kharabe.blog.ir
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۲۴
عاشق شهدا